loading...

After the Storm

بازدید : 200
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 11:46

روزی چندبار به پدرم زنگ می‌زنم، جدا از اینکه حالش را می‌پرسم، سعی می‌کنم از صدایش تشخیص دهم حالش خوب است یا نه؟ بیمار شده؟ حس می‌کنم نسبت به اطرافیانم و دوستانم در اینستا کمتر به این بیماری فکر می‌کنم، من تنها نگرانی‌ام پدرم است.
یک چیز عجیبی پیش آمده. اینکه همه شیر، نوشابه، آب معدنی و هرچیزی را که می‌خرند با مایع دستشویی می‌شویند، کارت عابر بانک، کلیدها، موبایل و دستگیره در را با الکل ضدعفونی می‌کنند، دست و صورت و موها و پاها را بعد از هربار مراجعه به خانه به شدت تمیز می‌کنند، قرص‌هایی که از داروخانه می‌خرند را ضدعفونی می‌کنند و توی جیب همه این روزها پد الکلی هست و در خیابان مردم را در حال تمیز کردن دست‌های‌شان با ژل و الکل می‌بینم... تمام این کارها را من همیشه انجام می‌دادم و از چشم همه یک دیوانه بودم که باید از اون اجتناب کرد. حالا حس می‌کنم شبیه بقیه شده‌ام و تفاوتی با بقیه ندارم. این یک حس خوب است. می‌توانم یک کارگاه چگونه از کرونا در امان بمانیم راه بی‌اندازم و موارد بهداشتی را آموزش دهم. هرچند توی نت زیاد است. اگر مهمانی به خانه‌ام بیاید و من را در حال چنین رفتاری ببیند هیچ تعجبی نمی‌کند که به من حق هم می‌دهد. توی خیابان می‌توانم با خیال راحت فندک و دست‌هایم را ضدعفونی کنم. به جای گرفتن دستگیره در فروشگاه و بانک با آستین شیشه را هول دهم. دکمه‌های عابربانک را با دستمال کاغذی فشار دهم و کسی از این عملکردم پوزخند نمی‌زند. حالا همه مثل هم شده‌ایم.
دلم می‌خواهد فیلم inception را یک بار دیگر ببینم. این روزها چندتایی فیلم دیده‌ام. هیچ‌کدام را دوست نداشتم. خصوصا uncut gems که فاینال کات‌ش کلا تمام وقت من را هدر داد. هرچند آدام سندلر دوست داشتنی با این کاراکتر جدیدش که شباهتی به فیلم‌های کمدی‌اش نداشت عجیب عجین شده بود. عجیب عجین. چه هم سجع. باید جایی یادداشت‌ش کنم. لینک inception را انتهای این پست می‌گذارم. و نولان. نولان‌... بعید است دیگر شاهکاری مثل آن خلق کند.
دیشب ماکارونی درست کردم. در این هفته اولین بار است که به آذوقه مواد غذایی که خریده بودم دست زده‌ام. مایع ش را نگه داشتم تا دوباره امروز یا امشب کمی‌ماکارونی بپزم و با همان بخورم. دلم می‌خواهد باز هم غذا درست کنم. وقت و فکر زیادی از آدم می‌گیرد و توی این روزهای قرنطینه و تنها در خانه ماندن، بهترین چیز همین است که یک عاملی وقت و فکرت را بگیرد.
شرکت تعطیل است. دیروز صدای سرفه‌های پی‌در‌پی یکی از همسایه‌ها می‌آمد. یک فیلم فرانسوی دیدم و چقدر حرف زدن‌شان را دوست داشتم. از سرم گذشت فرانسوی یاد بگیرم. اما نه حالا. روزی. روزی که انگلیسی‌ام قوی شد.
خود را با خیلی چیزها وفق داده‌ام. خو کردن. چرا زندگی آنقدری که فکر می‌کنیم طولانی به نظر نمی‌رسد؟ خاصیت ذهن است که خاطرات را فشرده می‌کند. ما می‌توانیم همزمان هم پنتاگونیست و هم آنتاگونیست زندگی خود باشیم. احتمالا این یک جدال است و هرگز به طور خاص تنها یکی از آن‌ها را ایفا نمی‌کنیم. هر دو هم زمان. و یک روزی ما خود را از خودمان جدا می‌کنیم. بی‌آنکه بدانیم کی این اتفاق افتاده.
دانلود inception.

-255- به نام تو
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 15
  • بازدید کننده امروز : 13
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 109
  • بازدید سال : 821
  • بازدید کلی : 2945
  • کدهای اختصاصی